یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

با من

بیا تا لیلی و مجنون شویم افسانه اش با من

بیا با من به شهر عشق رو کن خانه اش با من

نگو دیوانه کو زنجیر گیسو را زهم وا کن

دل دیوانه ی دیوانه ی دیوانه اش با من

بیا تا سر به روی شانه ی هم راز دل گوییم

اگر مویت به رویت شد پریشان شانه اش با من

نگو دیگر به من اندر دل اتش نمی سوزد

تو گرمم کن به افسونت گرمی افسانه اش با من

چه بشکن بشکنی دارد فلک بر حال سرمستان

چو پیمان بشکنی بشکستن پیمانه اش با من

در این دنیای وا نفسای بی فردا

خدایا عاشقان را غم مده شکرانه اش با من

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:لیلی,مجنون,دلنوشته,عاشقانه,افسانه,مستان,افسون,اتش,شکرانه,زنجیر,گیسو,
  • يكی را دوست می‌دارم

    يكی را دوست می دارم
    يكی تنهاتر از خود را
    در اين صحرای بی پايان
    دلی درياتر از خود را
    ******
    يكی را دوست می‌دارم
    يكی مثل حضور گل
    كه از باغ نگاهش مست
    می‌گردد دل بلبل
    ******
    يكی را دوست می‌دارم
    ولی نامش به يادم نيست
    هوايش بال و پر بشكست
    ولی بامش به يادم نيست
    ******
    يكی را دوست می‌دارم
    تن باران سر انگشتش
    چه تنها با خيالش رفت
    دل تنگ من از پشتش
    ******
    يكی را دوست می‌دارم
    هوايی كرده چشمم را
    خودش اهل همين جا بود
    كجايی كرده چشمم را
    ******
    يكی را دوست می دارم
    كه خوابم را تصرف كرد
    ردیف نرم گيسويش
    كتابم را تصرف كرد
    ******
    يكی را دوست می‌دارم
    كه من را دوست می‌دارد
    نگاهش مثل مهتاب است
    كه روی بركه می‌بارد

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 29 مهر 1391برچسب:کجا,دوست,خیال,اهل,تنها,دلتنگ,گیسو,مهتاب,نگاه,برکه,کتاب,ردیف,صحرا,دریا,پایان,هوا,بلبل,,
  • فصل بهار

    مـژده ای مـرغ چـمـن، فصل بهار آمد باز

    مـوسـم مـی‏زدن و بـوس و کـنار آمد باز

    وقـت پـژمـردگـی و غـمـزدگـی آخـر شد

    روز آویــخــتــن از دامــن یــار آمــد بــاز

    مـردگـیـهـا و فـرو ریـخـتـگـیـهـا بـشـدنـد

    زندگیها به دو صد نقش و نگار، آمد باز

    زردی از روی چمن بار فرابست و برفت

    گـلـبـن از پـرتـو خـورشـید به بار آمد باز

    ساقی و میکده و مُطرب و دست افشانی

    بـه هـوای خَم گـیـسـوی نـگـار آمـد بـاز

    گـر گـذشتی به درِ مدرسه، با شیخ بگو:

    پـی تـعـلـیـم تـو، آن لـالـه عـذار آمد باز

    دکـه زُهـد بـبـنـدیـد در این فصل طَرب

    کـه بـه گـوش دلِ مـا نـغـمـه تـار آمد باز

    javahermarket

    کـاش مـی‌مـردم نـمـی‌دیـدم به چشم

    قــاصــدی کــو تــا فــرسـتـم سـوی تـو

    غـــیـــرتــم آیــد کــه بــیــنــد روی تــو

    مــرده بــودم زنــده گــشــتـم بـامـداد

    کـــامـــد از بـــاد ســحــرگــه بــوی تــو

    کـاش مـی‌مـردم نـمـی‌دیـدم به چشم

    ایـــن دل افــتــد دور از پــهــلــوی تــو

    دل شــده از جــفــت ابــروی تـو طـاق‌

    زان پـریـشـان گـشـته چون گیسوی تو

    عـاقـبـت کـردی بـه یـک زخـمم هلاک

    آفـــــریــــن بــــر قــــوت بــــازوی تــــو

    مــی کـشـد پـیـوسـتـه بـر روی تـو تـیـغ

    ســخــت بـی‌شـرمـسـت ایـن ابـروی تـو

    قــبــلــلــهٔ جــان مــنــی پــس‌ کــافــرم

    گـــر نــمــایــم روی دل جــز ســوی تــو

    عـهـدکـردم تـا بـرون خـسـبـم ز بـنـد

    مــی‌‌کــشــد بــازم کــمــنــد مــوی تــو

    مـن اگـر تـرسـم ز چشمت باک نیست

    شـــیـــر نــر مــی‌تــرســد از آهــوی تــو

    گــر بــدانــم در بــهــشــتــم مــی‌بـرنـد

    کــافــرم گــر پــا کــشــم از کــوی تــو

    من‌ چه حد دارم که غلمان را ز خلد

    مـــی‌فـــریـــبــد نــرگــس جــادوی تــو

    پـــای قــاآنــی رســد بــر ســاق عــرش

    گـــر نـــهـــد ســـر بــر ســر زانــوی تــو

    javahermarket

    مادر

    مادر سر چشمه گیتی...
    غنچه ای در سبزه زار زیبای طبیعت شکفت و کلمه ی مادر ، در پهنه گلبرگان سرخ آن او که همچون خون مادر است ، بیرون جهید و خود را در آسمان بیکران آبی سوار بر بال پرنده محبت دید.
    آری! به راستی مادر کیست که گیسوانش هم چون گیسوان فرشته طلایی است؟ مادر کیست که زمزمه محبتش لالایی اوست؟
    مادر آنست که گهواره چوبین فرزندش را از لابلای صخره ها و از میان آبشارها و صدها گل زیبای یاسمن بیرون می کشد و با دستان مهرآمیزش آن را تکان می دهد...
    مادر آنست که اشکش همچون شبنم بر قلب گلبرگ ، گل عشق است، صدایش هم چون مرغ غزل خوان در طبیعت است و بوسه اش همچون نور خورشید بر سبزه زار است و استواریش همچون کوهی بر دل خاک...روزت را ارج می نهم و بوسه میزنم بر جای پایت.
    مادرم:
    قدمهایت را بر روی چشمانم بگذار، تا چشمانم بهشت را نظاره کنند..

    javahermarket

    بر سر هر موج گذر ميكردم

    درشبان غم تنهايی خويش
    عـابد چشم سخنگوی تو ام
    من در اين تاريكی
    من در اين تيره شب جانفرسا
    زائر ظلمت گيسوی تو ام
    گيسوان تو پريشانتر از انديشه من
    گيسوان تو شب بي پايان
    جنگل عطرآلود
    شكن گيسوي تو
    موج درياي خيال
    كاش با زورق انديشه شبي
    از شط گيسوي مواج تو ، من
    ب وسه زن بر سر هر موج گذر ميكردم
    كاش بر اين شط مواج سياه
    همه عمر سفر ميكردم
    شب تهي از مهتاب
    شب تهي از اختر
    ابر خاكستري بي باران پوشانده
    آسمان را يكسر
    ابر خاكستري بي باران دلگير است
    و سكوت تو پس پرده خاكستري سرد كدورت افسوس

    سخت دلگيرتر است

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:دلگیر,خاکستری,باران,افسوس,اندیشه,سیاه,عمر,خیال,پریشان,تنهایی,مهتاب,گیسو,خیال,,
  • کاری به ایمانت ندارم

    گفتی به من گیسو پریشان نکنم
    که بر باد ندهم همه ایمانت را

    حال این منم ، گیسو ای به رنگ و بلندی شب یلدا
    سپرده ام به دست باد

    نسیم بو.ه زنان نواز.م میکند

    تو کجایی ؟ تا که تپش قلبت را
    تا که نگاه نگرانت از نیرنگ نسیم را
    نشانم دهی

    کاری به ایمانت ندارم

    *یلدا*

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:کاری به ایمانت ندارم ,یلدا,تپش,نیرنگ,نسیم,نگران,زنان,گیسو,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    با من

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا